در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد کس جای در این خانه ویرانه ندارد دل را به کف هر که دهم باز پس آرد کس تاب نگهداری دیوانه ندارد در بزم جهان جز دل حسرت کش ما نیست آن شمع که می سوزدو پروانه ندارد گفتم مه من از چه تو در دام نیافتی گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد در انجمن عقل فروشان ننهم پای دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد تا چند کنی قصه ز اسکندرو داراب ده روزه عمر این همه افسانه ندارد ( شفیعی کدکنی )