اگر بخواهیم در مورد دوستی صحبت کنیم باید بگویم دوستی

دو جنبه دارد.

1-     دوستی  با جنس موافق

2-     دوستی با جنس مخالف

در دوستی با جنس موافق باید طرف رادر مواردی همچون

صداقت امتحان نمود. در روایتی دتریم که اگر دوست تو

 سه بار بر سر مسائل گوناگون از دست تو عصبانی نشد او

دوست خوبی است.

     در دوستی انسان باید معتدل بر خورد کند که اگر وی راز تو را

به کسی گفت مشکلی پیش نیاید و ضرری از فاش شدن آن به تو

 نرسد.

پس در دوست یابی سه مورد را باید مد نظر قرار داد.

1-     آزمایش و امتحان

2-     اعتدال در دوستی

3-     دادن اطلاعات

اما رفاقت با جنس مخالف :

در اینگونه رفاقت ها دو گونه برخورد پیش می آید.

1-     یا از اول بنای ازدواج دارند.

2-     با بنای ازدواج ندارند.

در مورد آنهایی که بنای ازدواج ندارند از دو حالت خارج نیست.

1-     قصد آن دو از این رابطه تنها دوستی است.

2-     قصد فریب دارند.

اما آنها که بنای ازدواج دارند چند حالت دارد.

1-     در طی این رابطه نظر پسر برمی گردد حال به موارد مختلف.

2-     نظر دختر بر می گردد ( وی شایسته ازدواج با من نیست.

لیاقت من را ندارد)

3- پدر و مادر دختر مخالفت می کنند.

4- پدر و مادر پسر مخافت می کنند.

5- ازدواج می کنند.

در مواردی که با یکدیگر ازدواج می کنند

1-     عشقهای اول دوستی فروکش می کند ( خداوند متعال می فرماید :

اشخاصی که به خاطر زیبایی . شهرت و ثروت با یکدیگر ازدواج می کنند

عشق را از میان آنها بر خواهم داشت)

2- ممکن است وسوسه هایی پیدا شود که موجب بد بینی به یکدیگر شود.

مثلا یکی از آنها بد گمان شود که چون او با من دوست شد ممکن است در زمان ازدواج

هم با شخص دیگری رفاقت کند و این افکار باعث سست شدن بنیان خانواده می شود.

        3- با خوبی و خوشی با یکدیگر زندگی می کنند.

 

لازم به یاد آوری است که در طی تحقیقاتی که مشاورین خانواده

از این ازدواجها داشته اند 80 درصد این ازدواجها به ناکامی

 انجامیده است.

 

در این مورد یا شعری از مسعود هوشمند این شاعر بزرگ می افتم که :

 

همیشه سبز می خشکد همیشه ساده می بازد

همیشه لشکر اندوه به قلب ساذه می تازد

من آن سبزم که رستن را تو آخر بردی از یادم

چه ساده هستی خود را به باد سادگی داد

به پاس سادگی در عشق درون خود شکستم زود

دریغا سهم من از عشق قفس با حجم کوچک بود

درونم ملتهب از عشق برونم چهره ای دم سرد

ولی از عشق باختن را غرور من مرمت کرد

ولی غافل که تو خنجر درون آستین داری

به غیر از دوستت دارم به لب حرفی نشد جاری

ولی غافل که تو خنجر درون آستین داری

طلوع اولین دیدار غروب شام آخر بود 

سر انجام توو عشقت حدیث پشتو خنجر بود