امروز روز تولد مرگ منه

۲۲ خزان از عمرم سپری شد.

سالهایی که همه اش رنگ خزان داشت و در آن هرگز بویی از بهار به مشامم نرسید واز آن همه زیبایی بی بهره بود.

و تنها امید به آینده در من خوروش می کند و من را در این گرداب انسانی حفظ می کند.

هر ساله در این روز به جای خوشحالی با خود افسوس می خورم و دفتر گذشته و لحظه های آن را ورق می زنم که من چه کردم حتی نقطه ای که در اثر پا یانی خوش باشد نمی یابم.

حال خدا را شکر می کنم که کسی از تاریخ تولد من اطلاعی ندارد و اقوام نیز فراموش کرده اند در غیر این صورت اگر کسی به من تبریک می گفت دیگر.........