کاش قلبم درد تنهایی نداشت چهره ام هرگز پریشانی نداشتکاش برگهای آخر تقویم عشق حرفی از یک روز بارانی نداشت کاش می شد راه سخت عشق را بی خطر پیمود و قربانی نداشت.

هفت شهر عشق را عطار رفت     ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم

مطالعه در باب عشق را در ابتدای راه با خواندن کتابهای عطار آغاز کردم (منطق الطیر )

 خلاصه یکی از آنها :

البته عطار این داستان را به صورت شعر توصیف کرده است

که من آن را به نثر بر می گردانم.

پرندگان در اقلیمی زندگی می کردند که هیچکس بر آنها حکمفرمایی

نمی کرد روزی هدهد که پرندهای دانا بود به بقیه گفت که من در آبادی

های اطراف سفر کرده ام پرنده ای را می شناسم که نامش سیمرغ است

و در پس کوه قاف بلند ترین کوه روی زمین بر درختی بلند آشیان دارد.

در خرد و بینش او را همتایی نیست از هر چه که فکر کنید او زیبا تر است

و با خرد و دانش خود آنچه بخواهد می کند.

سنجش نیروی او در توان ما نیست.

از شما می خواهم فلان روز در فلان مکان گرد هم آییم و جملگی

در پی او باشیم تا فرمانروای ما باشد

تمامی پرندگان بلا استثنا در محل مورد نظر حاضر شدند .

هدهد از سختی مسیر برای آنها صحبت کرد و مقصد را قله قاف

معرفی نمود . به آنها توصیه کرد که به اندازه کافی آب و غذا با

 خود بردارند.

بس که خشکی بس که دریا بر ره است        تا نپنداری که راهی کوته است

شیر مردی باید این راه را شگرف         زان که ره دور است و دریا ژرف ژرف

اگر بخواهم شرح ماجرا کنم که خود عطار در بیتهای زیادی با

گفتاری شاعرانه و  وصف ناپذیر در قالب شعر بیان کرده است

 سخن به درازا می کشد. بنابر این خلاصه آن را بیان می کنم.

به هر حال تمامی اهالی به راه می افتند.

عطار مسیر ها را برای رسیدن به قاف به هفت مرحله توصیف کرده است

کرده است تا به قاف برسند البته بس مسیرهای طولانی و

 دشواری هستند که هر کس از عهده آنها بر نمی آید.

در هر کدام از این وادی ها چند پرنده به بهانه های مختلف از ادامه

مسیر سر باز می زنند.

برای مثال :

بلبل فراغ و دوری گل را بهانه می کند و می گوید که من بدون

 گل قادر به ادامه مسیر نیستم پس بر می گردد.

در سرم از عشق گل سودا بس است       زان که مطلوبم گل رعنا بس است

طاقت سیمرغ نارد بلبلی           بلبلی را بس بود عشق گلی

هدهد به او پاسخ می دهد:

گل اگر هست بس صاحب جمال     حسن او در هفته ای گیرد زوال

طاووس نیز از آشنایی با ماری می گوید که اورا از بهشت بیرون می کنند

به خاطرآشنایی با مار.

مرغابی نیز از فراغ آب می گوید.

در پیمودن این هفت وادی تعدادی از پرندگان به بهانه های متفاوت

 و البته عدم توانایی از درک این وادی ها و ضعف درونی حاصل از

 ضعف ایمان باز می گردند.

بعد از آن مرغان دیگر سر به سر         عذرها گفتند مشتی بی خبر

گر بگویم غذر یک یک با تو باز           دار معذورم که میگردد دراز

بالاخره پس از طی این هفت وادی به قله قاف می رسند و شوق دیدار سیمرغ

در آنها خستگی مسیر را بر طرف می کند در نهایت به قله می رسند اما

 از سیمرغ و پادشاه افسانه ایی که عدالت وی زبان زد شده بود خبری نبود

خستگی چندین برابر می شود همگی به یاد سختی هایی که پیمدن می افتند

تشنگی گرسنگی بیماری ناشی از سرما ها و گر ما ها ی مسیر از دست

دادن دوستان بر اثر تفرقه انداختن و ناتوانی .

بعد از مرور این حوادث که هر کدام از آنها تنها در ذهن خود داشتن

   وحتی توان بر زبان جاری ساختن آنها را هم نداشتن هدهد لب به سخن می گشاید

و به تک تک آنها می گوید که تعداد نفراتی که به مقصد رسیده اند را شمارش کنند

ناگهان در می یابند که تنها سی پرنده به مقصد رسیده اند.

هدهد برای آنها توضیح می دهد که سیمرغ افسانه ایی دیگر تک تک آنها شده اند

و خود پادشاه خود گشته اند.

آری در پیمودن وادیهایی که به عشق منجر می شود اگر کسی به آنها واقف

 گردد و به نصایح پیر عشق گوش فرا دهد و از بن جان عمل کند مطمئنا

پیروز واقعی است و خود وی خدایی می شود و دیگر گفتارش رفتارش خدایی است

و برای دیگران یک الگو.

نکته مهم در پیمودن مسیر داشتن راهنمایی است که خود این مسیرها را پیموده است

( پیر عشق گشته است )

در این مسیر انسان به جایی می رسد که دائما در گوش وی نجوا می شود که ( برای چه

نماز می خوانی و عبادت می کنی تو دیگر نیازی نداری )

غافل از اینکه امتحانی بیش نیست و با انجام آن پله هایی است

 که سقوط می کند تا جایی که دیگر نمی تواند به آن باز گردد.

 عطار هفت وادی را بر می شمارد:

وادی طلب

در این وادی مشکلات و رنجها به سراغ تو می آید اگر دلت را از صفات

بشری پاک کردی نور الهی در دلت می تابد و شوق طلب در تو بسیار می گردد

وادی عشق

در آتش عشق قوطه ور می شوی عاشق واقعی کسی است که همچون آتش تند و سوزان

 شعله ور باشدهر چه دارد همه را در آتش عشق می سوزاند و تنها به وصال

دوست می نازداگر چشم دلت را باز کنی به رازهای آفرینش پی می بری

همه با تو سخن می گویند

وادی معرفت

به ظرفیت تو بستگی دارد که چه اندازه از آن بهره مند گردی

وادی استغنا

اگر در این وادی هزاران جان فدا شود گویی قطره ای در دریای

بی پایان افتاده است.

وادی توحید

مرتبه ای که مقام یگانگی و دوری از همه وابستگی هاست. زمانی که از این وادی بگذرند

به مقام وحدت ویگانگی می رسند و یکی می شوند ( تنهایی گزیدن. خالی شدن قلب )

هر آنچه که بینی همه یکی است و همه موجودات عالم و همه جلوه یک حقیقت واحدند

حقیقت اوست و ما بقی هیچ

وادی حیرت

پیوسته حسرت می کشی در سر گشتگی فرو می روی راه را گم می کنی و سر گردان می گردی

هر چه در وادی توحید به دست آورده و بر جانش نقش بسته نیز از او دور می شود

و همه چیز را فراموش می کند.

وادی فقر

در این وادی سخن گفتن روا نیست در این وادی می بینی که همه موجودات در نور حق محو شده اند

در یافتن این وادی کار عقل نیست