تجربه ی حقیقت
بارها با خود اندیشیده ام چرا وارد دانشگاه شدم؟
کاش همان قطره ای از دریای فهم و آگاهی که قبل از ورود به دانشگاه
داشتم را یدک می کشیدم تا بار ذهنم ثقیل نمی گشت.
افکارم متلاطم نمی شد که در کشاکش آن پرسشگری ذهنم مرا تا جایی
می برد که آشنایان و... مرا به شک در همه موارد متهم نمی کردند.
اما من وارد دانشگاه شدم که شک کنم در مورد همه چیز زیرا شک پل
رسیدن به حقیقت است.
دانشگاه رفتم تا آگاهی بیشتری کسب کنم.
آگاهی دو مرحله دارد یکی ذهن است و دیگری عدم ذهن است.
ذهن مرحله آشوب است که چه آشوبی؟ گاهی خودم از عذابش در امان نیستم
دریاچه متلاطم این همان دریاچه است که قبل از ورود به دانشگاه بوده
که حال پر از امواج و آشوب گشته پس این ذهن من است. همان که دکارت گفت:
من فکر می کنم پس هستم.
اگر آنگونه که اطرافیان می خواهند باشم امواج ذهنم فروکش می کند و دریاچه
ساکت و آرام می شود بدون موج بدون آشوب بدون اضطراب و این همان مرحله
دوم آگاهی است عدم ذهن.
آگاهی گاهی خود رادر سرو صدا بیان می کند در این صورت ذهن اسن که فعال است
و هر گاه تبدیل به سکوت شود آن عدم ذهن است.
آری شک و فکر مکمل هم هستند و همه اینها ابزار تحقیق درباره واقعیت عینی هستند.
آری من رفتم تا به حقیقت برسم اما در مورد دین و دانش و اتهامهایی که می زنند به من:
دانش قابل انتقال است اما حقیقت چنین نیست به همین دلیل است که دانش را فرا می گیریم
اما دین را می ورزیم.
در دانستنی ها با آموزگاران سرو کار داریم اما در دین با هادیان روبه روییم و فرق این
دو بسیار است.
معلم کسی است که یاد می دهد هادی کسی است که مبتلا می کند. ( به بحث عرفان بر
می گردد که اگر بگویم بحثی دراز می طلبد )
معلم کسی است که اطلاعات تورا بیشتر می کند که دردانشگاه صورت پذیرفت.
هادی کسی است که تورا نسبت به اینکه کیستی بیدار می کند و این کلید خداشناسی است.
بنابراین نه آئین نه فلسفه و نه هیچ سیستم فکری دیگری نمی تواند دست حقیقت را در
دستان تو بگذارد.
پس چه باید کرد چه کنیم؟
باید حجاب دانسته ها را کنار بزنیم.
باید حجاب آئین و سیستم فکری را کنار بزنیم باید طور دیگری دین را بیاموزیم.
و این گفتاری است که بارها گفته ام و آنان که از تبار دیگرند سفسطه راجایگزین
گفتمان کرده اند آنان به مرحله تبخیر فکری نرسیده اند بل ادعای این امر را دارند
این هم بماند قضاوت با عقل و اندیشه خودتان.
وجود داشته باشی بدون آنکه در بند فکری باشی و این همان است که من می خواهم
و اصرار دارم اما اطرافیان درک نمی کنند و دائم بر من خورده می گیرند و در
این لحظه است که حقیقت تجربه می شودتجربه حقیقت تجربه ای وجودی است
که در ذهن و اندیشه همگان نمی گنجد.
+ نوشته شده در سه شنبه نهم خرداد ۱۳۸۵ ساعت 22:3 توسط حسین آقاجانی
|