میان خدا و شیطان

 عقل گرايى شكوهمند شيوه زندگى اخلاقى و قاعده مندى كه از دل الهامات دينى بيرون مى آيد چند- خدايى را از تخت به زير كشيده و «چيزى كه لازم است» را به جاى آن بر تخت نشانده است. مسيحيت در مواجهه با واقعيت هاى زندگى درونى و بيرونى ناچار شده است تا به مصالحه هايى تن دهد و به قضاوت هاى نسبى اى گردن نهد كه همه ما مواردشان را در تاريخ مسيحيت مى شناسيم. امروز برنامه هاى عادى زندگى روزمره دين را به هماوردى مى خواند. بسيارى از خدايان كهن از گورهايشان برمى خيزند، آنها افسون زدايى شده اند و به همين دليل شكل نيرو هاى غيرشخصى را به خود مى  گيرند. آنها تلاش مى كنند بر زندگى ما تسلط يابند و نبرد جاودان شان با يكديگر را از سر مى گيرند. كار دشوارى براى انسان مدرن و خصوصاً نسل هاى جوان تر برآمدن از عهده استلزامات زندگى هر روزه است. طلب همه جاگير «تجربه» از همين ضعف مايه مى گيرد، مى گويم ضعف چون ناتوانى از پذيرفتن و كنار آمدن با جديت عبوس دوران مقدر ما نشانه ضعف است...تقدير دوران ما با عقلانى شدن و خردورزى و مهم تر از همه «افسون زدايى از جهان» رقم خورده است. دقيقاً والاترين و غايى ترين ارزش ها از صحنه پس نشسته و يا در عرصه  متعالى زندگى عرفانى و يا در اخوت روابط مستقيم و شخصى انسانى منزل گزيده اند. اتفاقى نيست كه عظيم ترين هنر هاى ما هنر شخصى و صميمى است و نه هنر عظيم و شكوهمند. اين هم تصادفى نيست كه امروزه تنها در كوچك ترين و صميمى ترين حلقه ها در موقعيت هاى انسانى شخصى در pianissimo است كه چيزى مى تپد كه متناظر است با pneumaى نبوى، روحى كه در زمان هاى قبل همچون شوريده عالم سوزى اجتماعات بزرگ را درمى نورديد و آنها را به هم پيوند مى زد. اگر سعى كنيم سبكى عظيم را «ابداع» كنيم و آن را به هنر تحميل كنيم، هيولا هاى رقت انگيزى توليد خواهد شد نظير آثار و بنا هاى بسيارى كه در بيست سال گذشته ساخته شده اند. اگر كسى بدون حضور نبوتى جديد و حقيقى به مدد عقل بكوشد دينى جديد بنياد كند، باز به معنايى درونى چيزى مشابه زاده خواهد شد. فقط با اثراتى وخيم تر و نهايتاً نبوت دانشگاهى تنها منجر به ايجاد فرقه هاى متعصب خواهد شد و هيچ گاه به خلق جماعتى واقعى نخواهد انجاميد.بايد به كسى كه از تحمل مردانه بار سرنوشت زمانه ناتوان است گفت: او مى تواند لطف كرده و صاف و ساده و بدون قيل و قال و جلب توجهى كه ويژه عاصيان و انتقام گيرندگان است بازگردد. آغوش گرم و پرمحبت كليساى كهن به روى او گشوده است. دست كم آنجا به او سخت نخواهند گرفت. او بايد به هر شكلى شده «قربانى فكرى اش» را تقديم كند- از اين كار گريزى نيست. اگر او از عهده اين كار برآيد نبايد او را سرزنش كنيم چرا كه اين گونه ذبح فكرى به خاطر رسيدن به ايمان دينى بى قيد و شرط از نظر اخلاقى چيزى است كاملاً متفاوت با شانه خالى كردن از وظيفه ساده حفظ انسجام فكرى. اين گونه شانه خالى كردن زمانى پيش مى آيد كه شخص شجاعت لازم را براى روشن كردن موضع غايى اش ندارد و اين وظيفه را با قضاوت هاى نسبى سست بر خود آسان مى كند. از نظر من مقام اين نوع بازگشت دينى از نبوت آكادميك رفيع تر است، چرا كه نبوت آكادميك اين نكته را به خوبى درنمى يابد كه در كلاس درس دانشگاه هيچ فضيلتى جاى ندارد جز انسجام فكرى صاف و ساده. اما انسجام ما را وادار مى كند، بگوييم وضعيت براى آن عده كثيرى كه امروز چشم انتظار پيامبران و منجيان نو هستند همان است كه طنين آن در سرود زيباى ديده بان ادومى زمان تبعيد به گوش مى رسد و در كلمات اشعياء نبى آمده است:
كسى از سعير به من ندا مى كند كه اى ديده بان از شب چه خبر* اى ديده بان از شب چه خبر* ديده بان مى گويد كه صبح مى آيد و شام نيز* اگر پرسيدن مى خواهيد، بپرسيد و بازگشت نموده بياييد*
مردمانى كه اين گفته خطاب به آنان بود بيش از دو هزار سال جست وجو كرده اند و چشم به راه بوده اند و وقتى سرنوشت اين انتظار را مى فهميم لرزه بر اندام مان مى افتد. از اين نكته اين درس آموخته مى شود كه از طلبيدن و انتظار صرف، چيزى عايد نخواهد شد و ما بايد به شكل ديگرى عمل كنيم. ما بايد دست به كار شويم و «مقتضيات زمانه» را هم در روابط انسانى و هم در مشاغل مان دريابيم. اما اين كارى است بسيار روشن و ساده، مشروط به آن كه هر كسى شيطانى را كه رشته هاى زندگى اش را در دست دارد پيدا كند و به او گردن نهد.