رفیق اعلی (اثر کریستیان بوبن )

مكتب «از هرچيز نكته اي و از هرنكته اي چيزي» ، آنتي تز آن تزي است كه ده ها سال انسان را به «انديشه» واحد فرا مي خواند. بنابراين رويكرد جماعتي همچون بورخس آرژانتيني، كوئيلوي برزيلي و كريستيان بوبن فرانسوي براي ما در درجه اول تبيين تاريخي ـ اجتماعي دارد. گرچه عده اي اين رويكرد را در شكل افراطي اش نمي پسندند و حتي عناويني به پيروان اين نوع گرايش ها مي دهند، اما اگر قرار باشد، روايت هاي كلان «خوبي»، «فضيلت» ، «مصالح ملي» و «منافع گروهي» جاي خود را به روايت هاي مشخص، سيال و لغزنده امروزي بدهند، چه ضرري دارد كه هر كه از منظر خود به داوري درباره تك تك مفاهيم بپردازد. البته دوباره گفتن گفته ها ، و احتراز از نو آوري ـ به هر بهانه اي ـ جز كاغذ سياه كردن و تكرار ملال آور نتيجه اي نخواهد داشت.
•
كتاب «زندگي از نو» آخرين اثر كريستيان بوبن، با ترجمه ساسان تبسمي كه به همت نشر باغ انتشار يافت، گزينه گويي موجزي است در باب سوژه هاي مختلف هستي؛ كاري كه مولوي و خيام قرن ها پيش به شعر در آوردند، ماركوس اورليوس در «انديشه ها» و پاسكال در «رسالات و انديشه ها» نوشت و عارف بزرگ ايران زمين شيخ فريد الدين عطار در قالب انديشه ها، تأملات و كنش هاي اهل «حقيقت» كرده است.
بوبن، فرويد، يونگ و گاستون باشلار
*«گرايش» به پدر در كتاب موج مي زند و نويسنده بيشتر جاها از پدرنقل قول مي آورد. تأثير گاستون باشلار فيلسوف معاصر فرانسوي، كه خود متأثر از يونگ بود، تنها در اين خلاصه نمي شود كه بوبن، تخيل را محصول منجمدو بي روح ادراك حسي نمي داند، بلكه به دگرگون سازي ادراك هاي حسي نظر دارد و تخيل را چيزي فراتر از تصويرسازي از روي واقعيت تلقي مي كند.«تنها زماني خوب خواهيم نگريست كه نگاه مان جست وجو گر حقيقت نباشد.»(ص۱۱۳)
بوبن مانند باشلار به «خوب رؤيا پردازي» ـ آن هم در پرتو «نور» عقيده دارد. نور و درخت زيرفون ـ درخت زيبايي كه بيشتر در جنوب شرقي فرانسه و پيرنه يعني محل سكونت بوبن مي رويد ـ گرايش دارد.به همان شكل كه باشلار در «روانكاوي آتش» و«شعله شمع» معنا و مضمون تازه اي ازنورنشان مي دهد، بوبن هم سراغ نورمي رود: «با درخشش نور... برمن مسلم مي شود كه هيچ چيز در دنيا نمي تواند سرچشمه آن باشد.»(ص ۳۳ كه در صفحه هاي ،۴۲ ۵۰ و ۶۵ هم به نوعي همين معنا القاء مي شود.) حتي در صفحه ۳۶ به نوعي نور و ضدنور (تاريكي) را شاخص « وزن» و «توزين» قرار مي دهد.
تاريكي و زهدان ، آن سان كه پيروان افراطي فرويد جست و جو مي كردند، در اين اثر بوبن جايي ندارد. بوبن به شكل افراطي از نور حرف مي زند و قرينه ها و مشابهت هايي از اسطوره هاي يونان و مصر گرفته تاگفته هاي كنفوسيوس، عطار و شخص باشلار.
بيان بوبن از نور ـ توصيف، سبك، لحن و مضمون بيان ـ و تداعي يا القاي آن به خواننده، امروزي است، اما حقيقت آن است كه معنايش ، جمع بندي و تلخيص باورها و عقايد مشابه درباره نور است.
بوبن و شيخ فريد الدين عطار
* انسان هاي «زندگي از نو» بنا به اعتراف خودش وجود ندارند. «آن انسان كه در كتاب هاي من آمده است، و همه از او صحبت مي كنند، وجود ندارد.» (ص۲۸) كه در صفحه ۴۱ هم تأييد مي شود (هركس با روش خود، هستي اش را به نابودي مي كشاند.)
اين انسان انتزاعي است، انساني است كه گرچه ممكن است همچون بايزيد بسطامي منتظر باشد تا حقيقت خانه خدا ـ ونه سنگ و كلوخ آن ـ او را طواف كند، اما اشاره به زندگي روزمره او نمي شود. خواننده دوست دارد انديشه ها وحتي زندگي نامه اين نوع «انسان ها» را بخواند، اما اين انسان ها كجا هستند؟ در طبقه چهل و دوم ساختماني در پاريس يا ويلايي درگرونوبل؟ اين انسان از كجا مي خورد؟ كارش چيست؟ چند ساعت در تاكسي يا مترو است؟ بوبن درتأملات خود، اشاره اي به اين واقعيت هاي آزاردهنده نمي كند، زيرا مي داند، «واقعيت موجود»، دشمن «حقيقت دلخواه» است؛ همان طور كه عطار در حقيقت جويي ابراهيم ادهم و بايزيد بسطامي اشاره اي به روزمرگي هاي آنها نمي كند و از رفتار و گفتار عادي و خورد و خوراك شان چيزي نمي گويد و پاسكال فقط به ما مي گويد:«در روح بزرگ، همه چيز متعالي است.»(ص ۱۸۵ـ انديشه ها ترجمه رضا مشايخي) اما اشاره اي به هستي روزمره «وجود» عيني اين روح بزرگ در ميان همنوعانش نمي كند.
به عبارت ديگر، بوبن مي داند به محض فاصله گيري از «حقيقت انتزاعي»، مجبورمي شود مضامين كتابش راتاسطح مقالات معمولي تنزل دهد. بنابراين، انسان كتاب او، مثل خودش، ويلانشيني منزوي و همچون مونتيني برج نشيني كناره جو باقي مي ماند.
بوبن، رواقيون، پاسكال و مونتني
* عناصر ناپايداري و عدم قطعيت هستي و مفاهيمي مثل رنج و فضيلت كه درونمايه بيشتر گزينه گوي هايي بوبن را در اين كتاب تشكيل مي دهد، به تقريب همان جان مايه اي است كه رواقيون در آثارشان نوشته اند. «براي من رنجي است ديدار آدميان … حتي زماني كه مي خندند در چشمان همه آنها، تاريكي، اندوه، نيستي و كاستي مي گذرد.» (ص۶۶)
ماركوس اورليوس در كتاب انديشه هايشان اين گزينه گويي را در كتاب دوم انديشه هاي خود به تفصيل بيان مي كند: «از سپيده صبح پيش از هر چيز با خود بگو: « امروز با افرادي غماز، ناسپاس، بي ادب، دغل، هوسباز و غيراجتماعي برخورد خواهم كرد و …» (ص ۱۳ـ انديشه ـ ترجمه غلامرضا سميعي)
ناپايداري، براي بوبن چنان است كه معتقد است «شر و تيرگي قلب انسان هم بايد جاي خود را بازيابد.» و به ضدباوري شبيه «هيچ كس مثل شيطان بوي تقدس را احساس نمي كنند» مي رسد (ص۸۵) و در صفحات ۱۰۰ تا ۱۰۲ ناپايداري و بالاخره مرگ را با چنان درونمايه اي به تصوير مي كشاند كه به وضوح يادآور جمله معروف اپيكتتوس در رساله اش است: خود مرگ وحشتناك نيست، بلكه حكمي كه درباره آن مي كنيم، آن را وحشتناك مي سازد.
هدف بوبن ظاهراً گشودن دريچه اي است رو به سوي هستي. او اين گشايش را تنها در پرتو عشق و مسير آن امكانپذير مي داند، اما اين امكان را ناپايدار تصوير مي كند. با بياني ساده و صريح و احتراز از دشوارگويي، گفته مشهور ماركوس اورليوس را به خواننده يادآور مي شود كه تعلق خاطر به هستي «بدان مي ماند كه كسي به اين گنجشك هايي كه بالاي سر ما در آسمان در پروازند، عشق بورزد و از آنها قرار و ثبات بخواهد! چه خيال خامي! تا بيايي به آن بنگري، پرنده از جلوي ديدگان ما محو مي شود.»
در «زندگي از نو»، گرايش انسان به نسبت دادن رفتار خود به انگيزه هايي بهتر از انگيزه هاي خودشناسي واقعي، چيزي كه در «رسالات» مونتيني زياد به چشم مي خورد، زياد ديده مي شود. اين رويكرد كه واژه «فريب» بيشتر برازنده اش است تا واژه «دليل تراشي» فرويد، در «انديشه ها و رسالات پاسكال» هم يكي از بن مايه هاي مقاله ها را تشكيل مي دهد.
بوبن دوست دارد كه زندگي را بدون گفتن كلمه بگذراند يا فقط كلماتي را بر زبان آورد كه هنگام عشق و روشنايي به آن احتياج دارد(براي نمونه صفحه ۳۹) پاسكال و مونتيني نيز آرزومند راه، جا و كلماتي اند كه آنها را به «ابديت» اتصال دهد.
اما بوبن براي كشف حقيقت «رياضت كشي» پاسكال يا «اشراق» مونتيني را پيشنهاد نمي كند، بلكه اين امكان را به هستي فرد و نوع رابطه اش با خالق نسبت مي دهد: «قلب من به ندرت بيدار مي شود، ولي وقتي برمي خيزد، براي آن است تا سريع به سمت پروردگار لايزال خيز بردارد.» (ص۲۳)
بوبن وريلكه بوبن نيز مانند ريلكه شاعر آلماني زبان، كمال گراست. ريلكه به جاي استفاده از عناصر ناپايدار و رمانتيك، از نماد دو معنا و صور مختلف آنها استفاده كرد تا از تركيب فرد انساني و هستي كل جهان، از وحدت عرفاني جهان مادي و انساني، جهاني بسازد ساده، اما برساخته و سامان يافته با روح و خرد و عشق.
بوبن جست وجوي ريلكه را خلاصه مي كند: «كمال زندگي را جست وجو مي كنم، حياتي به آن اندازه زلال و شفاف كه [هيچ چيز] قادر نباشد آن را تيره و تار كند.» (ص۹۵)
اگر چند چهر گي، ريلكه حساس را به شدت عذاب مي داد، بوبن را نيز آزار مي دهد: «هر ملاقاتي دليل رنج من است، … برهنگي [هر] چهره، همچون شعله هاي فروزان مرا مي سوزاند.» (ص۵۰)
اين حرف بوبن مقايسه شود با گفته هاي معروف ريلكه در دفترهاي مالده لائوريس بريگه (آدم ها زيادند، اما صورت خيلي زيادترند ـ ص ۲۳ دفترها) و با ديدن صورتي از درون به خود لرزيد ـ (ص۲۵ دفترها).
«همگامي مرگ و زندگي» بوبن با «كنار هم زيستن مرده ها و زنده ها در اشعار و دفترهاي منثور ريلكه » و حتي «نوع ديدن» بوبن، با ريلكه فصل مشترك زيادي دارد. «مپنداريد كه نيكوكارانه، فرزانه يا حتي با فراستم؛ فقط به آن چه ديده ام، اعتماد كنيد، چون آن را به راستي ديده ام.» (ص ۱۹۹ زندگي از نو) و ريلكه كشف ماهيت و ذات شيء في النفسه را در «ديدن» خلاصه كرده بود؛ اما نه هر ديدني.
|
انديشه هاي عارفانه اي كه كريستيان بوبن و جبران خليل جبران و متفكريني نظير آنها به رشته تحرير درآورده اند، در اساس، نوعي جمع بندي و تدوين توأم با خلاقيت و ايجازگويي است. به عبارت دقيق تر، ما با «جهان بيني» نويني روبه رو نيستيم، بلكه با «نگاهي» روبه رو هستيم كه مجموعه اي است از آرا و نظرات گفته شده، با تكنيك هاي جديدي از بيان و روايت است. اين «نگاه» في النفسه «نيك» و «زيباست»، حتي در آسايشگاههاي رواني سوئيس، در كنار آزمايش ها و تعليمات خسته كننده روانكاوان و روانشناسان، كتاب هاي ماركوس اورليوس و اپيكتتوس را به بيماران مي دهند، اما آيا قدرت ـ در مفهوم عام آن ـ اجازه مي دهد «انسان» با چنين انديشه هايي زندگي كند؟ آيا مناسبات و روابط اجتماعي ـ اقتصادي ـ اداري ناشي از اين «قدرت»، كه هنوز جاي خود را به «مديريت» نداده است، مي توانند ما به ازاي عيني اين انديشه ها نمود پيدا كند؟ يا اين كه مخصوص افراد انتزاعي است؟ يادمان باشد كه خود بوبن هم مثل مونتيني «برج نشين» است (پاسكال رياضتش را در دير پوررويال تحمل مي كرد) ـ هر چند كه انديشمند بايد فارغ از اين محدوديت ها حرفش را مي زند.
در مورد ترجمه، متن اصلي به فرانسه است و نگارنده در اين مورد اظهار عقيده نمي كند، فقط به نارسايي بعضي از جمله ها اشاره مي شود؛ مثلاً صفحه ۳۹ «هرگز نتوانست به آن لبخند دستي ببرد.» يا صفحه ۴۰ «دست به روي دستم گذاشت» يا صفحه ۵۷ «هر از گاه لرزشي دردآلود از صداي يكي از ميهمانان گذر مي كرد.» و جمله هايي شبيه آنها به متن يكدست فارسي لطمه زده اند؛ كه اميد است در چاپ هاي بعدي برطرف شوند.
+ نوشته شده در شنبه یکم مهر ۱۳۸۵ ساعت 0:50 توسط حسین آقاجانی
|